ترنم زندگی | godness کاربر انجمن  - 4

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
روز خیلی خوبی بود همه چیز خوب بود زیبا بود دل انگیز بود اون روز با همه ی روز ها فرق می کرد حس می کردم اسمان ابی تر درختا سبز ترن ادما مهربان ترند اصلا همه چیز برام به کمال رسیده بود راسته که میگن عشق دید ادم رو عوض می کنه به شرکت که رسیدم به کارمندا لبخند زدم و صبح بخیر گفتم وارد اتاقم شدم هنوز هیچی نشده دلم واسه پارسا تنگ شده بود دیگه تمام وجودم فریاد می زد که دوستش دارم کاش عشقم خوش فرجام باشه خدایا پارسا ارزش دوست داشتن رو داره پس کمکم کن همیشه مثل حالا دوسش داشته باشم
طبق معمول فرشته واسه اینکه بفهمه دیروز تا حالا بین من و پارسا چی گذشته سریع خودش رو به من رسوند
سلام عروس خانم
سلام فرشته خانم
ترنم جان بگو ببینم واسه پارسا جونت چی خریدی؟
چی خریدم ! مگه باید چیزی بخرم
یعنی باور کنم نمی دونی فردا روز مرد
اره باور کن در هر صورت فرقی هم نمی کنه من که قرار نیست واسش چیزی بخرم
خوب از خریتت مردم شوهر دارن مثل تیکه ماه قدرش رو نمی دونن اصلا به درک می خوام نخری بزار زهره جون واسش بخره
زهره غلط کرده
غلط و درستش پای خودش تو هم اگه دوست داشتی میدون و ترک کن تا زهره جون تا می تونه بتازونه
فرشته برو بیرون بزار به کارم برسم
فرشته رفت منم 10 دقیقه بعد با معتمدی رفتیم یه زمینی رو که واسه مزاید گذاشته بودن دیدیم خوب بو د و به درد کار ما می خورد واسه همین چند تا کارشناس رو بردیم تا بر اورد قیمتش کنند وقتی برگشتیم شرکت ساعت 1 بود حرفای فرشته یه ریز رو نروم بود و مخم و می خورد خودمم از خدام بود واسه پارسا کادو بگیرم اما نمی دونم چرا نمی تونستم کلی فکر کردم اخرشم به این نتیجه رسیدم که اگه پارسا رو می خوام باید قید غرورم رو بزنم پارسا ارزشش رو داشت اصلا بزار فکر کنه دوسش دارم اخه مگه دروغه بلاخره که باید بفهمه صدای زنگ تلفن از افکار متعدد بیرونم اورد
خانم محمدی:خانم اقای پیرو پشت خطن
تو دلم گفتم خوشم میاد که حلال زاده ای
سلام ترنم خانم
سلام پارسا خان
به به خانم خورشید از کدوم طرف در اومده که این بنده حقیر رو تحویل می گیرین
نمی دونم صبح که موقع طلوع خورشید من خواب بودم
می بینم بلبل زبونم شدی
این چیزا رو باید با چشم دل ببینی بهش می گن دیده بصیرت داری؟
نه متاسفانه اما کم کم یاد می گیرم
امیدوارم/حالا امرتون ؟
اگه امری نداشته باشم و تماس گرفته باشم ناراحت می شی
نه واسه چی ناراحت بشم؟
ترنم میای امشب با هم بریم بیرون
بیرون !واسه چی
همین طوری
اخه مامان ساغر تنها می شه
اون پیش زن دایی
خیلی خوب باشه
پس امشب ساعت 8 میام دنبالت
مگه عصر خونه نمیای؟
نه خیلی کار دارم احتمالا تا شب شزکت می مونم
خیلی خوب باشه خدا حافظ
می بینمت
تلفن قطع کردم و از خانم محمدی خواستم به فرشته بگه بیاد پیشم
بله خانم من در خدمتم
مسخره باز در نیار زود حاضر شو باید بریم خرید
خرید واسه کی؟
واسه پارسا دیگه مگه نگفتی باید واسش چیزی بخرم
تو که نمی خواستی بخری
خوب نظرم عوض شد
خیلی خوب من رفتم وسایلم رو بر دارم
پایین منتظرتم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
حالا می خوای چی بخری؟
ساعت چطوره
محشره
با هم به یک ساعت فروشی رفتیم یه ساعت شیک و گران قیمت واسش خریدم
یه شاخه گلم بخر
نه دیگه پر رو می شه
جعبه کادو زیبایی برای کادو خریدم و اونو تو کیفم گذاشتم و به خانه رفتم
اول به طبقه دوم رفتم لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین پیش زن دایی و مامان ساغر
زن دایی-سلام دخترم بفرمایید داخل
وارد خانه شدم
بهیرین
شکر خدا
مامان ساغر کجا هستن؟
سلام عروس گلم دارم این گلا رو اب می دم الان میام
کمک می خواین
نه عزیزم تموم شد
مامان ساغر پیش ما اومد
نمی دونم چرا پارسا نیومده؟
زنگ زد گفت ظهر نمی اد کار داره
پس بلند شو بریم اشپزخونه تو نهارتو بخور
نهار رو خوردم. ظهر برای استراحت به اتاق پارسا رفتم روی تخت دراز کشیدم وای که چه شکنجه ای بود بدون اون روی این تخت خوابیدن توی دلم کلی قربون صدقش رفتم خیلی ناز می خوابید همیشه روی شکم می خوابید و یه بالشت زیر سینش می ذاشت چقدر دلم واسش تنگ شده بود بی اختیار به سمت گوشیم رفتم و شماره موبایلشو گرفتم
سلام
سلام ترنم خانم احوال شما؟
من خوبم تو چطوری؟
من که خیلی خسته ام
می خوای امشب رو کنسل کنیم بیای خونه استراحت کنی
تو دوست نداری با من بیای بیرون؟
این چه حرفیه واسه خودت گفتم
اگه واسه من می گی که قرار امشب و کنسل نکن
خیلی خوب حالا نهار خوردی یا نه ؟
نخورده باشم ناراحت می شی
خوب معلومه چرا هنوز نهارتو نخوردی؟
اخه غذا خوری پایین غذا تموم کرده بود
خیلی خوب الان غذا واست می ارم
نمی خواد
چرا؟؟
اخه شوخی کردم عزیزم نهار خوردم
خیلی بی مزه ای
از ته دل خندید و هرس منو در اورد
خیلی خوب اگه نمک ریختنت تموم شد خداحافظی کنم
خدا همراهت عزیزم امشب می بینمت
عصر از خواب بیدار شدم دوش گرفتم و یکمی به خودم رسیدم یه مانتو سورمه ای بسیار زیبا که دور استین و یقش طرح های زیبا سفید رنگ داشت رو انتخاب کردم و همراه یک شلوار کتون ابی خیلی کم رنگ جوری که به سفیدی می خورد پوشیدم
شالم هم رنگی بین مانتو شلوارم بود کلا تیپم محشر شده بود کادو پارسا رو به کیفی که قرار بود بندازم منتقل کردم و ارایش کم رنگ و ماتی به صورتم دادم و منتظر امدن پارسا شدم درست سر وقت زنگ به صدا در امد از اتاق بیرون رفتم ساغر جون روی مبل نشسته بود با دیدنم لبخند تمام صورتش رو پر کرد
بیرون می رید؟
با اجازتون شما هم تشریف بیارین
ممنون دخترم من پیش حنا می مونم شما برید خوش بگذره
خدا حافظی کردم و از خانه بیرون زدم پارسا داخل ماشین نشسته بود و منتظرم بود در ماشین رو که باز کردم چشمم به گل سرخی افتاد که روی صندلی گذاشته بود گل رو برداشتم و نشستم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
خدا حافظی کردم و از خانه بیرون زدم پارسا داخل ماشین نشسته بود و منتظرم بود در ماشین رو که باز کردم چشمم به گل سرخی افتاد که روی صندلی گذاشته بود گل رو برداشتم و نشستم
ممنون چرا زحمت کشیدی
اول سلام خانمی
ببخشید سلام
به روی ماهت حالا کجا بریم
من مهمان شمام
پارسا لبخندی زد راه افتاد
با هم رفتیم یه رستوران محشر فضای کاملا سنتی که دل و روح ادم شاد می شد
چه جای قشنگیه؟
تو خوش اخلاق باش من بهتر از اینجا ها می برمت
با ترشرویی گفتم
خیلی بی انصافی من کی بد اخلاق بودم
خیلی خوب خشکل خانم حالا قهر نکن غلط کردم خوبه
لبخندی زدم و گفتم
دیگه تکرار نشه
بچشم حالا بانو چی میل دارن؟
تو سفارش بده
پارسا گارسن رو صدا زد
دو پرس جوجه با مخلفات لطفا
گارسن رفت و یه ربع بعد غذا ها رو اورد
شروع به خوردن غذا کردیم غذای خیلی خوش مزه ای بود بعد از اتمام غذا پارسا گفت
دوست داری بریم همون جایی که شب ارزوها رفتیم
البته من اونجا رو خیلی دوست دارم
کادو پارسا رو ندادم تا کنار ابشار بهش بدم
با هم به جنگل کوچک رفتیم و کنار ابشار نگه داشتیم
ترنم
بله
امسال اولین سالی بود که ارزو کردم و جواب گرفتم
حتما ارزو های قبلیت به صلاحت نبوده
شایدم شیوه ارزو کردنم درست نبوده
نه این نمی تونه باشه چون با هر زبانی و هر شیوه ای که از خدا در خواست کنی می شنوه و اگه به صلاحت باشه جوابت رو می ده
ترنم رابطت با خدا چطوریه؟
من از بچگی بجز عمه کسی رو نداشتم وتقریبا یه ادم تنها بودم ادمای تنها به خدا نزدیک ترن و عاشقانه تر به طرفش می رن منم مثل همه ی ادمای تنها رابطه ام با خدا بعد از خالق و مخلوقی رابطه دوستیه توی این سالا تمام تلاشم و کردم که حرمتش رو حفظ کنم اونم هیچ وقت تنهام نذاشت و هر چی به صلاحم بود بهم داد
اما خیلی از ادمای تنها خلاف مسیری که تو رفتی رو رفتن؟
کج رفتن هیچ وقت ادم و به مقصد نمی رسونه هیجان داره اما به هدفت نمی رسی واسه من رسیدن مهم بود
می خواستی به چی برسی؟
به ارامش
رسیدی؟
برگشتم و به چشماش نگاه کردم و گفتم :هدف زندگی به این زودیا بدست نمی اد
ترنم ببخشید که با بودنم آزارت می دم
پارسا امشب این حرفا رو تعطیل کن
لبخندی زد و پپرسید:مگه امشب چه شبیه؟
نمی دونی یا می خوای منو امتحان کنی؟
می خوام امتحانت کنم
خیلی خوب پس تماشا کن
کادو رو از کیفم در اوردم و گفتم :روزت مبارک
چرا زحمت کشیدی
قابل شما رو نداره
کادو رو به دستش گرفت و به چشمام خیره شده بود باورش نمی شد
اینجوری نگام نکن کادوتو باز کن
کادو رو باز کرد و از دیدنش شگفت زده شده بود
این محشره
خوب معلومه ادم با سلیقه ای مثل من خریدتش
پارسا دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و منو به سمت خودش کشید سرش رو جلو اورد
درسته که دوستش دارم اما نباید می ذاشتم همچین مسائلی بینمون پیش بیاد همون قضیه دو شب گذشته کلی روم اثر گذاشته بود و به قول معروف بد عادتم کرده بود موضوعی رو که نباید فراموش می کردم این بود که پارسا یه رویای گذرا بود یه خوابی که واسه من فقط کابوسش می موند بهتر این بود که شرایط رو واسه خودم سخت نکنم
پارسا کافیه
ادامه دارد

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:12
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
پارسا کافیه
ترنم اذیت نکن تو زن منی لمس کردنت حق منه
پارسا خواهش می کنم امشب رو خراب نکن
پارسا با اکراه خودش رو عقب کشید از اینکه پسش زده بودم شاکی بود تو ذوقش خورد
تو دلم گفتم:ببخشید عشق من چاره ای ندارم
پارسا دیگه حرفی نزد و به سمت ماشین رفت منم پشت سرش رفتم توی ماشینم حرفی نزد منم نمی دونستم چه جوری سکوت رو بشکنم واسه همین سکوت کردم
به خونه که رسیدیم پارسا بعد از پارک کردن ماشین بدون اینکه منتظر من بشه بالا رفت
از دستش دلخور شدم اون چه توقعی از من داشت
بالا که رفتم ساغر جون اومد جلوی در
سلام
سلام دخترم پارسا چش بود؟
جلو رفتم و دستان گرمش رو فشردم
چیزی نشده مادر جون چرا نگرانید؟
اخه خیلی تو هم بود؟ یه راست رفت تو اتاقش
مادر جون این گل پسرت یکم زود رنجه شما نگران نباش خودم از دلش در می ارم
پس بیا برو یه کاری بکن
چشم
به اتاق پارسا رفتم روی تخت دراز کشیده بود با ورودم چشمشو بست
بدون اینکه لباسم رو عوض کنم کنارش روی تخت نشستم
پارسا تو از من چه توقعی داری؟
پارسا با تو ام می دونم بیداری جوابمو بده؟
خسته ام برو بیرون می خوام استراحت کنم
پارسا خواهش می کنم منو درک کن منو تو ........
نمی خوام چیزی بشنوم
یعنی قهری؟
ترنم خسته ام متوجه می شی
پارسا جون من بگو ناراحت نیستی
چرا باید دروغ بگم
خوب پارسا من نمی خوام چیزی بینمون پیش بیاد چون
وسط حرفم پرید
بزار چونشو من بگم چون یکی دیگه رو دوست داری اون کیه نمی دونم ولی می دونم اونقدر عزیز هست که از با من بودن حالت بهم می خوره اونقدر عزیز هست که نمی زاری شوهرت بهت دست بزنه حتما اون اینقدر سیرابت کرده که به شوهرت نیاز نداری
پارسا چی داری می گی دهنتو باز کردی و هر چی دلت می خواد می گی تو حق نداری
اره من هیچ حقی ندارم پس تنهام بزار
من نمی زارم همچین فکری راجب من کنی خجالت بکش
بس کن ترنم من از تو توضیح نخواستم
نه بس نمی کنم هر چی از ذهن کثیفت بیرون اومد بارم کردی من یه دختره خیابونی نیستم
منم همچین حرفی نزدم
چرا دقیقا همین حرف و زدی فقط یه چیز و بدون من به اسمی که توی شناسنامه ام به عنوان شوهر اومده خیانت نکردم و نمی کنم
منظورم این نبود
دیگه تحمل نداشتم . پارسا راجب من چی فکر می کرد اون منو این قدر حقیر می دونست
لباسام و در نیاوردم چمدونم و بستم و سوئیچ رو برداشتم و از خونه زدم بیرون دلم می خواست می مردم و روزی نمی رسید که این حرفا رو بشنوم.
شب از نیمه گذشته بود پشت فرمان نشسته بودم و مثل باران بهاری می باریدم صدای هق هق گریه ام تو ماشین پیچید گوشیم مدام زنگ می خورد پارسا بود جواب ندادم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
شب از نیمه گذشته بود پشت فرمان نشسته بودم و مثل باران بهاری می باریدم صدای هق هق گریه ام تو ماشین پیچید گوشیم مدام زنگ می خورد پارسا بود جواب ندادم


به خونه رسیدم ماشین رو پارک کردم و بالا رفتم تلفن خونه هم زنگ می خورد جواب ندادم و رفت روی پیغام گیر


پارسا-ترنم تو رو خدا جواب بده ترنم غلط کردم باور کن منظورم اونی که تو برداشت کردی نبود ترنم


اعصابم بهم ریخته بود تلفن و هم از پریز بیرون کشیدم گوشیم هم خاموش کردم دیگه نمی خواستم صداشو بشنوم


صبح از خواب بیدار شدم حوصله خوردن صبحانه رو نداشتم واسه همین بدون خورد صبحانه از خانه زدم بیرون به شرکت رسیدم تا ظهر چند بار پارسا تماس گرفت اما هر بار از خانم محمدی خواستم به بهانه ای دست به سرش کنه نهار با فرشته رفتیم بیرون مشغول خوردن نهار شدیم وقتی برگشتم شرکت خانم محمدی گفت اقای پیرو اومدن


حالا کجاست؟


تو اتاقتون


مگه من نگفتم اگه اومد بفرستش بره


خانم بهاری هر چی بهونه اوردم نرفتن گفتن تو اتاقتون منتظر می مونن تا برگردین


خیلی خوب


وارد اتاقم شدم اونم با دیدن من بلند شد


سلام


جواب سلامشو ندادم


جواب سلام واجبه ها؟


امرتون؟


ترنم ببخشید اشتباه کردم باور کن به پاکی تو شک ندارم دیشب عصبانی بودم یه چیزی گفتم


تو عصبانیت به خودت حق می دی که ادما رو زیر سوال ببری!


بغضی که از دیشب توی گلم مونده بود سر باز کرد


اینکه نخواستم بهم دست بزنی دلیل می شه که بهم تهمت بزنی اینکه نمی خوام بینمون علاقه ای به وجود بیاد دلیل می شه که کس دیگه ای رو دوس دارم


ترنم اینجوری گریه نکن حرفم دیشب نسنجیده بود بازم می گم معذرت می خوام به خدا دیشب تا حالا دیونه شدم اخه ادم با یه جر و بحث کوچک از خونه می زنه بیرون اونم اون وقت شب اگه بلای سرت می و مد چه خاکی تو سر خودم می کردم


نگو که نگران شدی چون باورم نمی شه؟


مگه من ادم نیستم معلومه که نگران می شم ترنم خانه پاشو بریم خونه ببین امروز به خاطر تو از کار و زندگی افتادم


بفرمایید به کار و زندگیتون برسین چون من قصد برگشتن به اون خونه رو ندارم


اگه نیای خونه من میام خونه تو


نه من میام نه تو رو راهت می دم


ترنم من پایین تو ماشین منتظرتم


اگه دلت واسم سوخت بیا


می خواست از اتاق خارج شه اما لحظه ای برگشت و گفت :ترنم زیاد منتظرم نزار

جدی میگم پارسا تا صبح هم بمونی نمیام

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
جدی میگم پارسا تا صبح هم بمونی نمیام


پارسا پایین رفت از پشت پنجره دیدم که نیم ساعتی منتظرم موند وقتی مطمئن شد قصد رفتن ندارم حرکت کرد و رفت دلم خنک شد


بعد از رفتنش منم به خونم رفتم هنوز نرسیده بودم که تلفن خونه به صدا در امد به اکراه جواب دادم


الو


ساغر جون-سلام دختر


سلام خوبید؟


ما که بد نیستیم تو چطوری خوبی؟


منم بد نیستم


دختر خوب این رسم مهمون نوازی منو ول کردی رفتی


تشزیف بیارین اینجا قول می دم مهمون نوازی رو به کمال برسونم


نه دخترم ممنون امشب بلیط دارم می خوام برگردم اما قبل از رفتنم می خوام برگردی اینجا


بزارید یه مدت بگذره


دخترم حالا پارسا هیچ حنا طاقت دوریت رو نداره


ایشون به من لطف دارن


ترنم دیگه رو حرفم حرف نزن من با این گیسای سفیدم ازت یه خواهش کردم روم رو زمین ننداز


چشم فقط بخاطر شما و حنا جون


پس منتظرتم زود بیا


چمدانم رو دوباره بستم و به خونه پارسا رفتم مامان ساغر با مهربانی ازم استقبال کرد با هم به دیدن حنا خانم هم رفتیم پارسا خونه نبود با دایی رفته بودن بیرون بعد از احوال پرسی به طبقه بالا اومدم خیلی خسته بودم به ناچار به اتاق پارسا رفتم نا استراحت کنم نمی دونم چقدر خوابیدم اما گرمای دستی که موهام رو نوازش می کرد از خواب بیدارم کرد پارسا بود که کنار تحت نشسته بود


بیدارت کردم


جوابش رو ندادم


ممنون که ابرو داری کردی و برگشتی


اگه اینجام فقط بخاطر مامانت و زن دایت


مهم اینه که اینجایی


مامان ساغر کجاست ؟


رفته پیش زن دایی


بلند شدم و از اتاق خواب بیرون اومدم نمی خواستم بیشتر از این با پارسا تنها باشم پارسا ساعت 11 مامان ساغر را به ترمینال رسوند و خودش برگشت با خیال اسوده به اتاق خودم رفتم و روی تخت یه نفره دراز کشیده بودم که در اتاق به صدا اومد


بلند شدم رو تخت نشستم و گفتم


بفرمایید


پارسا-ترنم می خوای امشب اینجا بخوابی


البته چطور مگه؟


اخه اینجوری که باز کابوس می بینی


این مشکل منه تو برو راحت بخواب


اخه نمی شه


چرا؟


راستش به بودنت عادت کردم سختم تنها بخوابم


ادما خیلی زود به همه چیز عادت می کنن تو هم به نبودنم عادت می کنی


و اگه نخوام عادت کنم


کاری رو که قرار چند ماه دیگه انجام بدم حالا انجام میدم


چیکار می کنی؟


واسه همیشه اینجا رو ترک می کنم


مات نگاهم کرد و در رو بست و بیرون رفت

اون شب خوابیدم خدا رو شکر کابوس هم ندیدم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:14
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
خسته به خونه برگشتم رفتار پارسا هنوزم سرد بود از دستش دلخور شدم چرا اینکارا رو می کرد
واسه خواب به اتاق خودم رفتم تمام فکرم شده بود پارسا اونقدر بهش فکرکردم که خوابم برد اما بازم اون کابوس لعنتی این دفعه هم عمه افسون بود که می خواست هولم بده تو گودال این دفعه با تمام وجودم پارسا رو صدا زدم عمه افسون خندید و گفت اونم مرده با صدای بلند جیغ کشیدم نه دروغ می گی دروغ می گی
از خواب پریدم تمام وجودم واسه پارسا شور می زد بلند شدم پاورچین پاورچین از اتاق خودم بیرون امدم در اتاق پارسا مثل همیشه نیمه باز بود کمی در رو هل دادم و وارد اتاق شدم مثل همیشه معصوم گوشه ی تخت خوابیده بود اهسته توی اغوشش خزیدم ارامش دنیا به من هدیه داده شد پارسا چشمهای خواب الودشو نیمه باز کرد با دیدن من کمی جا خورد اما به روی خودش نیاورد و منو در اغوش فشرد کم کم چشماش بازتر می شد
چی شده عزیزم؟
پارسا خواب بد دیدم خیلی بد
به نرمی پیشونیم رو بوسید و گفت نترس عزیزم من اینجام
پارسا می شه بیدار بمونی من بخوابم بعد بخوابی
با حالت مظلوم و خنده داری گفت:می شه دوتامون بیدار بمونیم
نمی دونم چرا ولی بی اراده و ناخوداگاه لبخند زدم
قربونت برم من بی تو خوابمم جهنم شده بود
سرم رو به سینه مردانه اش فشردم و گفتم:وقتی با تو ام احساس امنیت می کنم
پس چرا با خودت و من لج می کنی؟
چیزی نگفتم پارسا دستش رو زیر چونه ام قرار داد و سرم رو بالا گرفت بوسه ای ارام و کوتاه روی لبام نشاند
نگاهم رنگ شرم گرفت نمی دونم چرا از این کارش خجالت کشیدم اما پارسا اهمیتی نداد و گردنم رو هم بوسید اون شب باران بوسه بود که بر روح زجر دیدم می بارید و زمین بایر قلبم را گلستان می کرد حس خوبی داشتم نسبت به پارسا نسبت به کاراش توی اون لحظه تمام زندگیم خلاصه میشد در پارسا پارسا تا صبح نذاشت بخوابم اما از حد خودش هم تجاوز نکرد
خورشید که طلوع کرد گفتم: وای پارسا ببین صبح شد و تونذاشتی بخوابیم حالا چه جوری برم شرکت
خودم می رسونمت و بوسه ای روی گونه ام نشاند
بسه دیگه بابا تمام صورتم ورم کرد
نه نترس مثل همیشه است
خیلی خوب دو ساعت دیگه وقته بزار بخوابیم
پارسا بلاخره دست برداشت و خوابیدیم
نمی دونم چرا حس می کردم خیلی خوابیدم پارسا هم راحت خوابیده بود هنوزم در اغوشش بودم خواستم بلندشم که یک دفعه محکم منو به خودش فشرد و گفت:ترنم ساعت 10 دیگه دیرشده به کارمون نمی رسیم بخواب
وای پارسا چرا بیدارم نکردی
از قدیم شنیده بودم می گفتن زنها مرداشونو بیدار می کردن که از کارو زندگیشون عقب نیفتن حالا برعکس شده
حالا من خوابم برد تو چرا بیدارم نکردی
منو بیشتر در اغوش خود کشید و گفت:چون خودمم خوابم برد حالا هم بگیر بخواب تا بی خوابی دیشب جبران شه
سرم رو روی سینه اش بیشتر فشردم و به خواب رفتم خوابی به لطافت برگ یاس
وقتی بیدارشدم پارسا نبود توی اتاق چشم چرخواندم اما پیداش نکردم
بلند شدم از اتاق بیرون امدم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
وقتی بیدارشدم پارسا نبود توی اتاق چشم چرخواندم اما پیداش نکردم


بلند شدم از اتاق بیرون رفتم


پارسا لباس پوشیده و اماده داشت لیوان شیرش رو سر می کشید با دیدنم لبخندی زد و گفت:صبح بخیر بیدار شدی


ظهر شما بخیر کجا تشریف می برین؟


از شرکت زنگ زدن گفتن جلسه فوری واسه سهام داراست باید سریع خودمو برسونم


کی بر می گردی؟


معلوم نیست باهات تماس می گیرم


جلو اومد و گونه ام رو بوسید و گفت:خداحافظ


خداهمراهت


بعد از بیرون رفتنش لبخند صورتم و پر کرد چه لذتی داشت ادم اینجوری شوهرش و بدرقه کنه


حالم دگرگون شده بود احساس مالکیت نسبت به پارسا داشت خفم می کرد .چه زجری من می کشیدم با پارسا بودن و ترس از دست دادنش


کلافه شدم من حتی جرات نمی کردم از پارسا در مورد رفتنش سوال بپرسم چه برسه به منصرف کردنش


به فرشته زنگ زدم و خواهش کردم بیاد پیشم از خدا خواسته به نیم ساعت نکشید که صدای زنگ خونه رو به صدا دراورد


جلوی در اپارتمانم منتظرش بودم شنیدم که داشت با زن دایی سلام و احوال پرسی می کرد و خودش رو معرفی می کرد


جلو رفتم و سرم را از کنار پله ها جلو بردم


سلام زن دایی حنا


سلام ترنم خانم


بهترین زن دایی


ای نفسی می اد و میره شکر


شما هم بفرمایید بالا


نه دخترم بدنم کوفته است باید استراحت کنم


هر طور که راحتین


با زن دایی خداحافظی کردم فرشته بالا امد یه جعبه شیرینی و یه دسته گل هم اورده بود


بفرمایید عروس خانم قابل شما رو نداره


وای فرشته چرا این همه زحمت کشیدی


چه زحمتی


فقط یه چیزی من و پارسا پسر نداریم که امدی خواستگاریشا


با هم زدیم زیر خنده


فرشته روی مبل نشست چای براش ریختم و اوردم بعد از خوردن چای عقده ی دلم و بیرون ریختم و همه چیز و براش تعریف کردم اینکه پارسا رو دوست دارم اینکه نمی خوام بره خارج اینکه تمام وجودم شده اون و در اخر خواستم باهام هم فکری کنه تا راهی غیر مستقیم واسه نگه داشتن پارسا پیدا کنه


فرشته-حالا چرا غیر مستقیم خوب رک بهش بگو نمی خوام بری


نه فرشته یه راه دیگه پیدا کن


از دست تو غرور بی خودت ترنم دیگه کم کم دارم فکر می کنم تو هم از این مدل دخترای هستی که فکر می کنن غرور کلاس داره


نه باور کن بحث کلاس نیست فقط می خوام پارسا پیش قدم شه


خیلی خوب یه راه دیگه هم هست


چی؟


فرشته کمی مکث کرد و گفت


زنش باش خانمش باش واقعا تو که توقع نداری پارسا واسه خاطر یه هم خونه برنامه سفرش رو کنسل کنه


داری چی می گی فرشته؟


ببین ترنم اگه دوسش داری نباید بزاری از دستت بره


اره دوسش دارم اما


اما نداره من فکری که به ذهنم رسید و گفتم حالا خود دانی


صدای تلفنم بلند شد پارسا بود


الو ترنم سلام


سلام خوبی پارسا کجایی تو؟


ترنم زنگ زدم بگم شب دیر وقت میام نگران نباش


واسه چی؟


با یه سری از برج سازها قرار شام بخورم


می خوای با یه شام نمک گیرشون کنی نه؟


یه همچین چیزای


خدابشناسه جنس ناجور شما پسرای ادم رو


خندید و گفت:تو شام بخور


باشه فقط تو هم سعی کن زود بیای


باشه خانمم فعلا خداحافظ


خداهمراهت


فرشته –حالا می خوای چیکار کنی ترنم


فکر


خیلی خوب من می رم تا تو خوب فکرات و کنی


راستش تا ساعت 7 به حرفای فرشته فکر کردم حق با اون بود پارسا چرا باید به خاطر یه هم خونه سفرش رو کنسل می کرد


تصمیم خودم رو گرفتم بلند شم سوئیچ ماشین رو برداشتم و بیرون رفتم اول از همه به یک هایپرمارکت رفتم و 50 شمع بزرگ و کوچک خریدم بعد از اون باید یک لباس خواب مناسب واسه خودم تهیه می کردم یه لباس سفید بسیار زیبا انتخاب کردم به سمت گل فروشی رفتم و 50 گل رز قرمز هم خریدم با شتاب و شوق به خونه برگشتم اول از همه یک دوش گرفتم


به سمت اتاق خوابمون رفتم باید یه صفای به اینجا می دادم شروع کردم به چیدن شمع ها روی دو پاتختی اتاق بعد از اون میز ارایش رو جمع و جور کردم و روی اون و هم پر کردم از شمع همین طور روگل میزی که واسه مبل اتاقمون بود هر 50 شمع رو تو اتاق چیدم گل ها رو اوردم و روی تختم که رو تختی سفیدی داشت پر کردم چندتاشون هم سالم بین شمع ها جا دادم


نگاهی به ساعت انداختم 11 بود


لباس خوابمو پوشیدم و ارایش ملایمی به صورتم دادم موهامو دورم ریختم واقعا که زیبا شده بود این لباس بدنما بدجور بدنم رو به نمایش گذاشته بود


با پارسا تماس گرفتم گفت نزدیکه و داره میاد خونه


حالا وقتش بود که شمع ها رو روشن کنم یکی یکی شمع ها رو روشن کردم و چراغ اتاق و خاموش کردم اتاق اونقدر رویایی شده بود که خودمم باورم نمی شد


یه لحظه از انجام همه کارها پشیمون شدم اما دیگه دیر شده بود قرار نبود گناهی انجام بشه بیرون رففتم و تمام چراغهای خونه رو خاموش کردم رفتم توی اتاق پارسا و در رو بستم و وسط گلبرگ ها نشستم پنج دقیقه بعد صدای باز شدن در اپارتمان رو حس کردم یه هو بدنم یخ کرد پارسا صدام زد


ترنم


ترنم خوابی


جوابی ندادم صدای باز و بسته شدن در اتاقی به گوشم خورد فکر کنم به اتاق خودم سر زده بود و کسی رو ندیده بود حالا نوبت اتاق خودش بود چشمامو بستم یک دو سه


وارد شد همون جا جلوی در خشکش زد زل زد به منو با ناباوری نگاهم کرد اتاق با نور شمع ها کاملا روشن بود درخشش چشماشو به وضوح می دیدم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
یه لحظه از انجام همه کارها پشیمون شدم اما دیگه دیر شده بود قرار نبود گناهی انجام بشه بیرون رففتم و تمام چراغهای خونه رو خاموش کردم رفتم توی اتاق پارسا در رو بستم و وسط گلبرگ ها نشستم پنج دقیقه بعد صدای باز شدن در اپارتمان رو حس کردم یه هو بدنم یخ کرد پارسا صدام زد
ترنم
ترنم خوابی
جوابی ندادم صدای باز و بسته شدن در اتاقی به گوشم خورد فکر کنم به اتاق خودم سر زده بود و کسی رو ندیده بود حالا نوبت اتاق خودش بود چشمامو بستم یک دو سه
وارد شد همون جا جلوی در خشکش زد فقط منو نگاه می کرد اتاق با نور شمع ها کاملا روشن بود پارسا کیفش رو روی مبل انداخت کتش رو دراورد و جلو امد روی تخت روبه روم نشست دستش رو دور کمرم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشوند خانم کوچولو نمی گی من سکته کنم
خدانکنه
بوسه ای بر لبم زد و گفت:اینجا خیلی خشکل شده
کار هنرمندی مثل منه
کراوات پارسا رو شل کردم اونم موهامو نوازش می کرد
یک مدت خیره نگاهم کرد وبعد سرش رو خم کرد و بوسه ای روی شونه ام کاشت روی تخت خواباندم و بوسه های پی در پی روی لبم کاشت
پارسا پاشو لباستو عوض کن دست و صورتت و بشور بعد بیا بخواب
خواب امشب خواب بی خواب
پارسا اگه قرار باشه مثل دیشب نزاری بخوابم بگو تا پاشم برم اتاق خودم راحت بخوابم
پارسا بی توجه به حرفم گونه ام و بوسید
اون شب هم مثل شب پیش باران بوسه بر سر و رویم بارید البته این بار دیگه باران نبود برف بود بازم پارسا مثل دیشب مرز و حرمت بینمون رو حفظ کرد از یه جهت خیلی خوشحال بودم که اینقدر مرد بود که سر قولی که بهم داده بمونه اما از یه جهت دیگه از دستش دلخور بودم که چرا قولش رو نمی شکنه به هر حال تو دلم تحسینش کردم و فهمیدم ادم با جنبه ای
تا صبح تو اغوشش بودم احساس لذت دنیا واسم خلاصه شده بود در اغوش گرم پارسا بوی گلبرگ گل رز مشاممون رو نوازش می داد
صبح زود از خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت انداختم ساعت 6 بود هنوز واسه بیدار کردن پارسا زود بود دست نوازشی به موهاش کشید بوسه ای ارام روی گونه اش کاشتم و اهسته از اغوشش بیرون امدم
به اتاق خودم رفتم لباس خوابمو عوض کردم و بعد به اشپزخانه رفتم صبحانه ای مفصل براش تدارک دیدم چه حس خوبی به ادم دست می ده وقتی واسه کسی صبحانه اماده کنه که دوستش داره
دیگه باید بیدار می شد به اتاقش رفتم کنار تخت نشستم دستی به صورتش کشیدم و ارام صداش کردم
پارسا نمی خوای بیدار شی؟صبح شده
دستم و بوسید و رو به من به پهلو خوابید صدای خواب الودش بلند شد مگه ساعت چنده؟
7 صبح
بزار یکم دیگه بخوابم
پارسا صبحانه اماده کردم پاشو بخوریم بریم سر کار و زندگیمون دیر میشه
پارسا دستش رو دور کمرم حلقه کرد و منو در اغوشش انداخت
تو هم بیا بخواب بعدا بلند میشیم صبحانه می خوریم
بوسه ای بر گونه اش کاشتم و در حالی که با خنده بلند می شدم گفتم:همین حالا پاشو
دستم و توی موهاش کردم و موهاش و بهم ریختم پاشو دیگه اقای تنبل
پارسا خندید و گفت:ای داد از دست شما دخترای مامان حوا با همین کارتون ما پسرای ساده رو گول می زنید دیگه
به سمت اشپزخانه رفتم پارسا هم دست و روشو شست و امد سر میز صبحانه
شوتی زد و گفت:ببین ترنم خانم چیکار کرده
از هنرمندی مثل من کمتر از اینو نمی شه انتظار داشت
پارسا در حال که لقمه تو دهنش بود سری به منظور تایید تکون داد و گفت:درسته درسته
بعد از صبحانه دل نشینی که خوردیم هر کس به اتاق خودش رفتم و اماده رفتن به شرکت شد
از در که بیرون امدم دیدم پارسا حاضر و اماده جلوی در به دیوار تکیه داد و منتظرمه
نرفتی هنوز؟
کجا برم بی خداحافظی
خوب خدا به همراهت حالا بجنب که دیرت میشه
اینجوری خداحافظی می کنن در حالی که به سمت می امد گفت:
?پس چه جوری خداحافظی می کنن
حالا یادت می دم
جلو امد بوسه ای بر گونه ام نشاند و گفت اینجوری خانم خانما
خندیدم و گفتم :ببخشید اقای معلم می شه دفعه ی بعد تئوری درس بدین اخه اگه همش کلاس عملی بزاری که لپی واسه من نمی مون ببینید از دیشب تا حالا همش ریخت
نه کلاس تئوری نداریم حالا هم بجنب دیرمون شد
لبخندی زدم و از پارسا خداحافظی کردم به سمت شرکت رفتم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:17
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
خدا به همراهت


بیرون رفتم


پارسا روی فرمان ضرب گرفته بود و بی صبرانه منتظر خروجم بود با دیدنم نفس عمیقی کشید و گفت:عجبی خانم بلاخره تشریف اوردین


سلام عرض شد پارسا خان نشنیدی توی رادیو تلوزیون بیست وچهار ساعت دارن می گن اول سلام بعدا کلام


خیلی خوب سلام


به روی ماهت خوب حالا بگو ببینم چی پرسیدی؟


عرض کردم یه ساعت بنده رو کاشتی اینجا داشتی چیکار می کردی


د اشتم با زن دایی خداحافظی می کردم


پارسا پاشو روی پدال گاز فشرد و حرکت کرد


اینبار برخلاف دفعه قبل توی راه به شدت بهمون خوش گذشت


پارسا- ترنم اون نایلونه که اوردی توش چی بود؟


میوه و چای


جدی خوب پوست بگیر بده بخوریم


یه گوشه نگه دار بعد


نه بابا همین جوریشم دیر می رسیم چه برسه به اینکه توقف هم داشته باشیم می خوای کدخدا قاسم پدرمون و دراره تو پست بگیر به منم بده


اخه در حین رانندگی خوردن و اشامیدن ممنوعه این یه قانونه


قانونا درست شدن واسه شکسته شدن


اما به قول عمه گیسو چیزی که قانونه باید رعایت بشه


این عمه گیسو شما خیلی خوب شما رو تربیت کرده ها ولی یه مشکل کوچولو هست اینکه زیادی به قانون پای بندی اما اشکال نداره خودم درستت می کنم


ا پارسا حالا دیگه من مشکل دار شدم


نه خانمم شما تاج سری حالا پست بکن اون میوه ها رو


میوه ها رو از نایلون بیرون اوردم و یک سیب واسه پارسا پوست گرفتم و قاچ قاچ کردم


بفرمایید


چه جوری بخورم


با دهن دیگه


بابا منظورم اینه که بزار دهنم من نمی تونم فرمان رو ول کنم


به تقلید از لحن پارسا گفت:ای داد از دست شما پسرای بابا ادم ببین چه جوری ما دخترای معصوم و ساده رو گول میزنی


تو که تا چند دقیقه پیش یه دستی فرمان رو گرفته بودی حالا چی شده که نمی تونی دستت رو رها کنی و حواست پرت میشه


پارسا هم به تقلید از لحن من گفت اخه قانون می گه باید فرمان رو دو دستی گرفت


به اینجا که رسید مقرراتی شدی


بابا ترنم می خوای یه سیب بدی بخوریم ببین چه جوری سوال جواب می کنی


خیلی خوب بابا باز کن دهنتو


سیب و توی دهنش گذاشتم و اونم دستمو گاز کوچکی گرفت


آی


ای نامرد این دستمزدمه


نه عزیزم این جریمته واسه حاضر جوابی حالا بده دستتو تا دستمزدتم بدم


نمی خواد همون جریمه کافیه به قول معروف هر چه از دوست رسد نیکوست


دستم و گرفت و گفت لوس نشو دیگه


بعد بوسه ای نرم به روی دستم کاشت و گفت:اینم دستمزدت


حالا یه سیب دیگه بده بیاد


که بازم جریمه ام کنی


اگه حاضر جوابی نکنی و منو منتظر نزاری جریمه هم نمی شی


چند قاچ سیب دیگه در دهانش گذاشتم اونم با اشتیاق خورد


به به چقدر چسبید یکی دیگه هم پوست بگیر


بسه دیگه پارسا جای شامم بزار


توی راه کلی بهم خوش گذاشت تمام وقتم و با پارسا به گفتن و خندیدن گذروندیم ساعت تقریبا 8 بود که به خونه پدرش رسیدیم با هم پیاده شدیم پارسا چمدان ها رو بدست گرفت و وارد شد منم پشت سرش حرکت کردم مامان ساغر به استقبالمون امد اول پارسا و بعد منو در اغوش کشید و بوسید بعد از اون با پریا خواهر پارسا احوال پرسی کردم و به سمت اتاق کد خد ا قاسم رفتیم هنوز وارد نشده بودم که با دیدن عمه ماهرخ در کنار کدخدا قاسم تمام اشتیاقم واسه دیدن کدخدا فروکش کرد


پارسا اول جلو رفتو سلام کرد منم اهسته جلو رفتم و سلام کردم کدخدا به گرمی جوابمون رو داد اما عمه ماهرخ


ماهرخ-پارسا تو که ابروی ما رو بردی شدی بارکش خانم انگار نه انگار خانم خون بسه ساکش و گرفتی دست و با خودت می کشی این دختره رو نفرستادن خونه تو هواخوری این خون بس برادرت یعنی دختر قاتل برادرته این چیزا رو می فهمی یا بر و روی مظلوم نماش گولت زده


چشمام پر اشک شد اما چیزی نگفتم این پارسا بود که به حرف امد


نه عمه خانمی و متانتش گولم زده این دختر زن منه زن من عشق منه نه خون بهای برادرم اگر اینجام بخاطر اینه که پدر دعوتم کرده اما اگه قرار حرمت ترنم اینجا شکسته بشه به خداوندی خدا همین حالا میزارم میرم


ماهرخ-این دختر دعایت کرده


پارسا کمی صداش و بالا برد و گفت


این دختر رمال نیست


کدخداقاسم-حرمت گیس سفید عمه ات و نگه دار پارسا


حرمت نگه می دارم تا جایی که حرمت منو زنم و نگه دارن

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
کدخداقاسم-حرمت گیس سفید عمه ات و نگه دار پارسا


حرمت نگه می دارم تا جایی که حرمت منو زنم و نگه دارن


بازوی پارسا رو گرفتم و در حالی که اشک بی صدا از چشمام روان شده بود بغضم و قورت دادم و گفتم:پارسا اروم باش من دلم نمی خواد تو روی عمه ات وایسی


ماهرخ-با همین حرفات گولش زدی هم اینو هم ساغر و


دیگه نتونستم تحمل کنم بلند زدم زیر گریه و از خونه خارج شدم بهسمت همون ابشاری دویدم که دفعه قبل انجا رو دیده بودم


عقده ی دلمو خالی کردم و کنار ابشار با صدای بلند گریه کردم صدای گریه من با صدای خشم ابشار که محکم به سنگ بر می خورد توی هم پیچید


مدتی گذاشت تا صدای مامان ساغر رو از پشت سر شنیدم


نبینم دخترم اینجوری زار می زنه نگاه نگاه تو رو خدا چه جوری داره گریه می کنه


به سمتش برگشتم با دیدن چشمای خیس از اشکم جلو امد و اشکامو پاک کرد


پاک کن این مرواریدا رو عزیزم اگه پارسا ببینه که زمین و زمان و به اتیش می کشه


سرم و تواغوشش قایم کردم و گفتم مامان ساغر واسه چی زندگی منو با قلم سیاه نوشتن


اینجوری نگو عزیزم بعضی چیزا رو ما ادما بدبختی می دونیم در حالی که اوج خوشبختین


یعنی من خوشبختم؟


البته که هستی داشتن شوهر عاشقی مثل پارسا اگه خوشبختی نیست پس چیه


مامان ساغر چرا شما با من انقدر خوبی مگه من خون بس پسرت نیستم مگه من دختر اونی نیستم که پسرت رو کشته


نه نیستی تو دختر خونده ی زنی هستی که اوازه شعورش به ده ما هم رسیده بود من از گیسو زیاد شنیدم راستش بچه که بودم همیشه می گفتن نگاه کنین از دختر کدخدا منصور یاد بگیرین پسرم کشته شد اما اتفاقی به شلیک گلوله ای که معلوم نشد کی زد و پدرت به گردن گرفت نمی دونم شایدم خودش شلیک کرد پسرم رفت اما نه به دست تو اگه حسابی هم باشه بین منو مراد


تو که تقصیری نداری


پس چرا عمه ماهرخ اینجوری فکر نمی کنه


ماهرخ عادت داره سیاه ببینه اینقدر سیاه دید و گفت که کم کم وجودش برای همه سیاه شده


هنوز اشکم روان بود و نوازش های مامان ساغرم نمی تونست ارومم کنه


صدای پارسا رو شنیدم


ترنم مامان شما اینجایین همه جا رو دنبالتون گشتم


دوست نداشتم سرم و از اغوشش مامان ساغر بیرون بکشم چون در اون صورت پارسا صورتم و می دید و می فهمید تا چه حد در برابر حرف دیگران شکننده ام اما مجبور بودم


سرمو بالا گرفتم پارسا با دیدن چشمای سرخم جلو امد و بی توجه به حضور مامان ساغر در اغوشم کشید و بوسه ای بر پیشونیم زد


خجالت کشیدم


مامان ساغرم که دید در حضور اون من معذبم گفت


بچه ها من رفتم شما هم بیاین


مامان ساغر رفت


پارسا در حال که مرا در اغوش می فشرد گفت


ترنم چرا اینجوری گریه کردی واسه حرفای عمه ماهرخ ؟اخه ارزش ناراحت شدن و داره؟عادتشه به هم درشت میگه


سرمو روی سینه پارسا فشردم و بازم گریه کردم مثل اینکه این چشمه ی جوشانی که از چشمم روان شده بود قصد خشک شدن نداشت


ترنم گریه نکن


بازم گریم قطع نشد


پارسا دستش رو زیر چونه ام گرفت و سرم و بالا اورد به چشمام زل زد و گفت


مگه من نمی گم گریه نکن


صدام قطع شد بی صدا اشک می ریختم


پارسا با نک انگشتاش اشکم و پاک کرد و گفت


بسه دیگه بسه همین حالا بر می گردیم


نه پارسا مامانت ناراحت میشه


بمونیم هم تو ناراحت می شی


نه من کاسه صبرم گنجایشش زیاده


مثل الان.که یک دفعه جوش اوردی و سر ریز کرد


ببخشید تکرار نمی شه


پارسا محکم تر فشارم داد و گفت


واسه کار اشتباهی که نکردی هیچ وقت عذر خواهی نکن حالا هم صورتتو بشور بیا برگردیم


باشه


ازش جدا شدم و ابی به صورتم زد و به سمت خونه برگشتیم سفره شام رو انداخته بودن


مامان ساغر-خوش امدی عزیزم بیا اینجا بشین


پارسا دستمو گرفت و گفت:نه ممنون همین جا میشنه


ومنو کنار خودش نشوند شام رو بدون متلک عمه ماهرخ خوردیم

مامان ساغر یکی از اتاق های مهمان رو واسه ما در نظر گرفته بود به همراه پارسا به اتاق رفتیم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group