ترنم زندگی | godness کاربر انجمن  - 2

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
همدم :خانم خانم تو رو خدا در رو باز کنید


بلند شدم از دیدن خودم توی اینه وحشت کردم از اتاق گفتم:همدم جون حالم خوبه شما برید منم تا نیم ساعت دیگه میام


به حمام رفتم دوشی گرفتم و دوباره سر حال و سر زنده شدم لباس هایم رو عوض کردم و لباس مناسبی پوشیدم باید به شرکت می رفتم پایین رفتم همدم صبحانه اماده کرده بود خوردم و راهی شرکت شدم


فرشته به دیدنم اومد قضیه ها رو واسش تعریف کردم اونم مثل من برزخ شد


فرشته:فکر نمی کردم همچین ادمی باشه


چون ساده ای خیلی ساده


تلفن اتاقم به صدا در امد خانم محمدی بود


خانم اقای پیروپشت خط هستن


بگو جلسه هستم به هیچ عنوان تلفنشون رو وصل نکن


فرشته:پارسا بود؟


اره پر رو نمی دونم چه جوری روش شده با من تماس بگیره


گوشیم به صدا در اومد پارسا بود جواب ندادم 5 بار دیگه هم تماس گرفت اما جواب ندادم فرشته هنوز تو اتاقم بود


فرشته :میگم ترنم این پسره ثبات فکری ندارا یه لحظه بهت میگه بیا به هم تکیه کنیم بعد میاد میگه ازت متنفره و به زور وارد این بازی شد بعد دوباره زنگ میزنه منت کشی


حالا از کجا مطمئنی که زنگ زد منت کشی شاید از حرفای دیشبش چیزی مونده که نگفته باشه


صدای تلفن اذیتم می کرد گوشی رو رو سایلنت گذاشتم و مشغول انجام کارام شدم فرشته هم رفت تا به کاراش برسه


ظهر موقع رفتن بود که دیدم 3 پیام روی گوشیمه می دونستم پارساست خواستم نخونده پاکش کنم اما نتونستم بازش کردم


پیام اول


مسخره بازی رو کنار بزار و گوشیت رو جواب بده کار واجبی دارم


پیام دوم


واسه کسی ناز کن که خریدار نازت باشه کار واجبی دارم گوشیتو جواب بده


پیام سوم


به درک می خوام جواب ندی اما هر اتفاقی افتاد پای خودت


یه ان ترس برم داشت یعنی چه کار مهمی داشت باید چی کار می کردم کاری از دستم ساخته نبود حتی اگه قضیه مرگ و زندگی هم بود غرورم اجازه نمی داد باهاش تماس بگیرم


از اتاق بیرون اومدم و به سمت خونه رفتم همدم به استقبالم اومد


خانم اقا پارسا تشریف اوردن

بر جا میخکوب شدم اما زود خودم رو جمع و جور کردم با تکبر خاصی داخل رفتم روی مبل نشسته بود با دیدنم بلند شد

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 18:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
سلام


حتی نتونستم جواب سلامش رو بدم


امرتون؟؟


اماده شو با هم بریم


واسه چی فکر می کنی حق داری به من دستور بدی


ترنم دوباره شروع نکن اماده شو باید بریم


من جایی نمی ام شما هم اگه کاری داری همینجا بگو


خیلی خوب زن داییم حالش بده واسه مداوا اومدن تهران احتمالا یکی دو ماهی می مونن


خوب این چه ربطی به من داره


اتفاقا مستقیما به تو مربوطه اونا می خوان بیان طبقه پایین اپارتمان من ساکن شن اون وقت نمی گن زنت کجاست بلند شو وسایلت رو جمع کن باید یه ماهی رو مهمون خونه من باشی


با تو هم خونه شم محاله


مجبوری اگه دایی از ماجرا بو ببره و به بابام بگه نه تنها مراد بلکه منو تو رو هم به گلوله می بندند


ترجیح می دم بمیرم اما با تو هم خونه نشم


اگه تو مایل به مردنی من نیستم ترنم الان وقت لج کردن نیست زود حاضر شو الان می رسن


وای خدای من باید چی کار می کردم من بدبخت یک ماه با این ابله باید هم خونه می شدم مثل این بود که خبر مرگ واسم اورده بودند که اینجوری ماتم گرفته بودم


همدم رو صدا زدم و بهش اجازه دادم تا یک ماه به دیدن دخترش بره خودم هم بالا رفتم چمدانم رو جمع کردم و وسایل لازم رو برداشتم پایین اومدم پارسا گفت عجله کن


من با ماشین خودم میام


هر جور مایلی


پارسا به حرکت کرد من هم به دنبالش می رفتم روبه روی یک ساختمان ایستاد ساختمان در یکی از بهترین مناطق تهران بود از بیرون که شیک به نظر می رسید


چرا اینجا نگه داشتی مگه پارکینگ نداری؟


تو ماشینت رو ببر پارکینگ و برو طبقه دوم اینم کلید منم باید برم ترمینال دنبال دایی


بدون هیچ حرفی کلید رو گرفتم و به طرف ماشینم رفتم صدام زد


ترنم


به سمتش برگشتم اما چیزی نگفتم


معذرت می خوام اون روز خیلی تند رفتم اما باور کن دست خودم نبود


نه دست شیطون بود که با تمام قدرت خوابوند تو گوشم


به سمت ماشین رفتم در بزگ اهنی رو با ریموت باز کردم و وارد حیاط شدم حیاط بزرگی داشت با باغچه های متعدد باور نمی شد همچین خونه ای دارد برای ورود به پارکینگ باید از حیاط می گذشتیم وارد پارکینگ شدم و ماشینم رو پارک کردم


چمدانم رو دراوردم و راه ساختمان را پیش گرفتم از پله ها بالا رفتم و به در ورودی خانه رسیدم با کلید در را باز کردم و از وحشت نزدیک بود کپ کنم خدایا اینجا خونه بود یا بازار شام شنیده بودم پسرا بی نظم اند اما تا این حدش رو فکر نمی کردم


کمی داخل امدم و چمدان را زمین گذاشتم و در را بستم کلی افسوس خوردم حیف خونه به این زیبایی نبود که اینجوری بود نگاهی به خانه انداختم پوست بیسکویت جعبه ی پیتزا و کاغذ ساندویچ سری به اشپز خانه زدم بهترین طراحی برای کابینت خا به کار رفته بود اما اشپز خونه مملو از ظرفهای کثیف بود


دو اتاق در در این خانه بود مطمئنا باید یکی رو انتخاب می کردم در اولین اتاق رو باز کردم با دیدن تخت دونفره دلم ریخت تخت نو بود معلوم بود همین امروز خریداری شد اتاق دیگر رو باز کردم یک تخت یه نفره با یک میز کار و یک کتابخانه کوچک که کتابی نبود معلوم بود اتاق رو واسه من خالی کرده به داخل رفتم در کمد رو باز کردم درست حدس زده بودم لباسی در کمد نبود بر خلاف بقیه قسمت های خانه این قسمت تمیز بود معلوم بود با اومدنم کلی تو زحمت افتاده لباس رو تو کمد چیدم و لوازمم رو روی میز ارایش چیدم صدای زنگ موبایل من رو به خودم اورد پارسا بود


بله


سلام


سلام


بابام زنگ زد گفت دایی نمی تونه امروز بیاد فردا میان


پس من بر می گردم خونه فردا میام اینجا


اگه بخاطر من می خوای بری خودت رو تو زحمت ننداز من امشب نمی ام


نه بخاطر تو نبود به خاطر خودم بود اینجا احساس راحتی نمی کنم


به هر حال باید یه مدت تحمل کنی اگه چیزی لازم داشتی بهم خبر بده


باشه خداحافظ


تلفن رو قطع کردم نمی دونستم تو این اشفته بازار چیکار کنم یه دلم می گفت اینجا رو رو به راه کنم از یه طرف می گفتم به من چه


بلاخره تصمیم گرفتم دستی به سر و روی خونه بکش اگه داییش اینا می امدن و اینجا رو با این حالت می دیدن همش رو از چشم من می دیدن

بلند شدم از سالن شروع کردم و به اشپزخونه و اتاقا رسیدم همه جا رو برق انداختم چیدمان خونه رو هم عوض کردم ساعت تقریبا 8 شده بود خیلی خسته شده بودم اما کارا تمومی نداشت توی یخچال بجز اب چیزی پیدا نمی شد یه بوفه ی بسیار زیبا هم تو خونه بود که خالی از لوازم بود باید یه چیزای واسه خونه فراهم می کردم بنابراین به سمت پارکینگ رفتم سوار ماشین شدم و به سمت مرکز خرید راه افتادم جلوی یه که لوازم لوکس و تزئینی داشت نگه داشتم و به قصد خرید وارد شدم همیشه عمه لوازم خونه رو از اینجا می خرید یه گلدان و دو شمعدان و یه سری وسایل دیگه خریدم که بتونم با اینها بوفه رو پر کنم لوازم رو حساب کردم و به فروشگاه رفتم اونجا مجبور شدم تمام وسایل لازم برای خورد و خوراک رو بخرم سبزیجات و حبوبات و لبنیات انواع نوشیدنی ها مرغ و ماهی کلا خریدم زیاد بود همه رو به ماشین منتقل کردم و به سمت خونه راه افتادم یه لحظه اه از نهادم بلند شد این همه وسایل رو چه طوری به طبقه دوم ببرم شروع کردم اول شکستنی ها رو بردم کلیدی رو که در دست داشتم در قفل چرخواندم در که باز شد نزدیک بود سکته کنم چراغ های خانه روشن بود یعنی کی اومد بود صدای دختری رو شنیدم که گفت:پارسا جون اومدی


امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 18:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
صدای دختری رو شنیدم که گفت:پارسا جون اومدی


با دیدن من جا خورد شما کی هستین؟


گفتم :فکر می کنم من باید از شما بپرسم توی خونه ی من چیکار می کنید؟


خونه شما ؟!


نمی دونم چرا یه لحظه احساس مالکیت نسبت به این خانه و پارسا تمام وجودم رو پر کرده بود احساسم کاذب نبود در هر صورت دائمی یا موقت فعلا من خانم اون خونه بودم


اره خونه من ؟


اما اینجا خونه پسرخاله من پارساست


منم نگفتم خونه پارسا نیست گفتم اینجا در حال حاضر خونه منم هست


خشم رو از تو چشماش می دیدم یعنی این دختر با پارسا چه سر وسری داشت ؟


می تونم بپرسم شما چطوری وارد اینجا شدین؟


کلیدی که در دست داشت رو بالا گرفت و گفت با این


کلید اینجا رو کی به شما داده؟


معلومه پارسا من می تونم اینجا منتظرش بمونم تا بیاد


نه چون اون امشب اینجا نمی اد


اما من تازه باهاش تماس گرفتم گفت می اد


خیلی خوب اگه میاد بفرمایید بشینید


دختر نشست وسایل رو به اشپزخونه بردم و به سالن برگشتم . گفتم


لطفا کلید رو به من بده اینجا فعلا حریم خصوصی منه و من دوست ندارم کسی کلید اینجا رو داشته باشه


از پارسا گرفتم و به پارسا پس می دم


خانم محترم اون موقع که پارسا تنها زندگی می کرد می تونست کلید اینجا رو به هر کس که دوست داره بده اما در حال حاضر منم اینجا زندگی می کنم و دوست ندارم کلید خونم رو شما داشته باشین


کلید رو به سمتم گرفت بفرمایید عروس خانم موقت


کلید رو از دستش گرفتم به سمت پارکینگ رفتم تا بقیه وسایل رو بیارم داشتم بر می گشتم به ساختمان که پارسا وارد شد چرا این همه خرید کردی؟


جوابش رو ندادم


بزار کمکت کنم


خودم می تونم


با هر سختی و مشقتی که بود وسایل رو به بالا بردم


پارسا هم پشت سرم وارد شد با دیدن دختر خالش گفت


سلام زهره اینجا چیکار می کنی


بهت گفتم که اومدم زود خودت رو برسون خونت


فکر کردم شوخی می کنی


تو اشپزخونه بودم و مشغول چیدن وسایل خریداری شد نمی دونم چرا اینقدر از دست پارسا دلخور بودم من که اونو دوست نداشتم پس چرا واسم مهم بود تو فکر بودم که لیوان اب از دستم افتاد و شکست نشستم تا تکه های بزرگ و بردارم که بد جور دستم رو برید و خون فواره زد خودم از دیدن دست خونی خودم وحشت کردم


پارسا که صدای شکستن لیوان رو شنیده بود به اشپزخونه امد با دیدن من تو اون وضع هول شد با خودت چیکار کردی ؟


جلو امد تا دستم رو ببینه که فورا بلند شدم . دستم رو زیر اب گرفتم


پارسا رفت و با جعبه کمک های اولیه امد زهره خانم هم به اشپزخانه اومد با دیدن من تو اون وضعیت خندید و گفت عروس خانم هنوز بلد نیستن چای بریزن می گفتی خودم می ریختم


حرفش بد جور عصبانیم کرد درد دستم رو فراموش کردم با همون دستای خون الود به سمتش رفتم


گمشو از خونه من برو بیرون


اومدم خونه پسر خالم به تو ربطی نداره


فعلا خانم این خونه منم هر وقت طلاق گرفتم و از اینجا رفتم می تونی بازم لنگرت رو اینجا بندازی اما حالا گمشو بیرون


پارسا که فقط تماشا گر بود لب باز کرد


ترنم اروم باش بزار اول زخمت رو پانسمان کنم بد جور از دستت خون میاد


به سمت شیر اب رفتم و دستم رو دوباره زیر شیر گرفتم تا خونش پاک شه پارسا به سمتم اومد اما ازش رو بر گردوندم و به سمت جعبه دستمال کاغذی رفتم مقداری دستمال دراوردم و روی زخمم گرفتم


زهره:وای عروس خانم چقدر هم ناز دارن حیف پارسا نیست که بخواد به تو دست بزنه


این دفعه پارسا زبون باز کرد


زهره تو برو خاله هم تنهاست


اخه تو تنها می مونی


زهره بس کن برو خونتون


اخه این موقع شب تنها برم نمی رسونیم


واست اژانس می گیرم


باشه عزیزم میرم اما هر وقت کارم داشتی باهام تماس بگیر هر ساعت از شبانه روز که باشه اشکال نداره می دونی که من همیشه واسه تو وقت دارم عزیزم


این من بودم که نتو نستم جلوی خودمو بگیرم و جواب دادم


حالم از دخترای مثل تو که اینقدر دور پسرا موس موس می کنن بهم می خوره بیچاره یکم عزت نفس داشته باش نزار همه بفهمن عقده ی محبت داری و بهت ترحم کنن


اتفاقا منم حالم از تو و امثال تو بهم می خوره چون احساس ندارین


من و امثال من احساس داریم اما محبت و گدای نمی کنیم


بس کنین دیگه


پارسا به سمت تلفن رفت دیگه نفس کشیدن واسم سخت شده بود به سمت اتاقم رفتم ودر رو بستم 5 دقیقه بعد صدای زهره رو شنیدم که با عشوه و ناز ازپارسا خداحافظی می کرد بعد از رفتن زهره پارسا به سمت اتاقم اومد در نزده وارد شد

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:00
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
بعد از رفتن زهره پارسا به سمت اتاقم اومد در نزده وارد شد
بهت یاد ندادن در بزنی و وارد اتاق کسی بشی
جوابم رو نداد اومد و کنار تختم نشست دستم رو گرفت مقاومت فایده نداشت محکم دستم رو گرفته بود ابتدا مقداری بتادین زد که باعث شد جیغم هوا بره و بعد با گاز استریل دستم رو پانسمان کرد کارش رو که تموم کرد گفت
ترنم از چی دلخوری از حرفای اون روزم یا اومدن زهره اینجا
جوابش رو ندادم
خیلی خوب چون حس می کنم از هر دوش ناراحتی در موردشون توضیح می دم
برو بیرون می خوام استراحت کنم
اول حرفام و گوش کن بعد می رم
پتو رو رو سرم کشیدم تا با این حرکت بهش بفهمونم مایل به شنیدن حرفاش نیستم اما دست بردار نبود
بابت حرفای اون روز که معذرت خواستم قبول دارم خیلی تند رفتم من حق نداشتم با تو اونجوری حرف بزنم و دست روت بلند کنم اما باور کن وقتی در رو باز کردی اونقدر ترسیده بودم که نتونستم خودم رو کنترل کنم بازم معذرت می خوام
و اما زهره
زهره دختر خاله منه من توی تهران فقط همین خاله رو دارم کلید خونه رو هم به خالم داده بودم نه زهره خوب خاله هم داده بود به زهره که بیاد اینجا و یه سری به من بزنه
نا خوداگاه از زبونم پرید
خونه شما زنگ نداره که دختر خالتون باید با کلید وارد شن
دیدی حدسم درست بود و تو از بابت زهره ناراحت بودی
خانم زود رنج خاله ترسیده دخترش بیاد اینجا و من نباشم اونوقت پشت در بمونه واسه همین کلید رو بهش داده که بیاد تو تا من بیام تو هم که کلید رو ازش گرفتی حالا دیگه واسه چی ناراحتی
زیر پتو بی اراده لبخند زدم خوشحال بودم که کلید رو پارسا بهش نداده بود توی دلم نسبت به این دختر احساس تنفر می کردم
پارسا پتو رو از رو صورتم کنار زد و گفتم
خانم کوچولو زشته وقتی کسی باهات صحبت می کنه مثل بچه ها پتو رو بکشی رو صورتت
راستی ترنم خانم شام خوردن؟
با ترش رویی گفتم نخیر گرفتار بودم
دستت طلا خونه خیلی تمیز شده اونا چین که خریدی؟
به خودم ربط داره
اما از حالا تا وقتی که اینجایی چیزای که به تو ربط داره به منم مربوط میشه حالا هم پاشو بریم شام بخوریم
من میل ندارم شما برو
نشد دیگه یعنی هنوز نبخشیدی من که معذرت خواستم
یه شرط داره
خیلی خوب بگو
تا وقتی اینجام زهره حق نداره پاشو بزاره اینجا
لبخندی زد و گفت قبول حالا پاشو
بلند شدم و همراه پارسا بیرون اومدم
حالا شام چی بخوریم تو خونه تو که چیزی پیدا نمی شه؟
الان تلفن می کنم فست فود سر کوچه سفارش پیتزا می دم تو که پیتزا دوست داری؟؟؟
بدم نمی اد
پارسا تلفن رو برداشت تا تماس بگیره منم رفتم تا وسایل رو توی بوفه بچینم دستم بد درد می کرد و به سختی وسایل رو از تو جعبه بیرون می اوردم یه لحظه نگاهم به پارسا افتاد دست به سینه ایستاده بود و به من زل زده بود
بجای زل زدن بیا کمکم کن ثواب داره به خدا
نمیشه من نظارت کنم
اخه اینجوری خسته می شی من راضی نیستم
لبخند زد و به کمکم اومد
لوازم رو از کارتون بیرون می اورد و با ذوق نگاه می کرد و به دستم می داد منم تو بوفه میچیدم
ترنم چرا این همه زحمت کشیدی
این بوفه خیلی زیبا ست حیف بود خالی بموند
تقریبا همه لوازم رو چیده بودیم که زنگ خانه به صدا درامد
پارسا به سمت در رفت و با پیتزا ها برگشت
اینم شام
به سمت اشپزخانه رفت منم کارتون ها رو جمع کردم و به اشپزخانه رفتم پشت میز نشستم یکی از پیتزا ها رو جلوم گذاشت اومدم بازش کنم که دیدم ازپانسمان دستم خون بیرون زد پارسا هم متوجه شد
ترنم بلند شو بریم درمونگاه
نه چیزی نیست
اخه اینجوری که نمی شه یه ریز داره خون میاد
الان پانسمانش رو عوض می کنم و بر می گردم تو شروع کن
نه خودت نمی تونی بزار کمکت کنم
بلند شد و دنبالم اومد جعبه کمک های اولیه هنوز تو اتاقم بود پانسمان دستم رو عوض کرد
برگشتیم سر میز شام
تو که گفتی شب نمیایی چی شد اومدی
اول گفتم نیام تا تو راحت تر باشی بعد دیدم نمی شه 1 ماه از خونه و زندگی فرار کنم بالاخره که چی تو هم باید این 1 ماه رو یه جوری تحمل کنی
شام رو خوردیم و میز را جمع کردیم
پارسا تو سالن روی مبل نشسته بود شب بخیری گفتم و به سمت اتاق خوابم رفتم اما پارسا صدام زد
ترنم اگه خوابت نمی اد بیا بشین

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
پارسا تو سالن روی مبل نشسته بود شب بخیری گفتم و به سمت اتاق خوابم رفتم اما پارسا صدام زد


کاری باهام داری؟


نه کار خاصی ندارم گفتم اگه خوابت نمی اد بشینی کمی صحبت کنیم


خوابم که نمی اد


خوب بیا بشین


رفتم و روی مبل نشستم مدتی به سکوت گذشت هنوز در حضور هم معذب بودیم مثل سابق پارسا بود که سکوت رو شکست


ترنم


بله


اگه راجب گذشتت یا مراد بپرسم ناراحت نمی شی؟


چرا کنجکاو شدی؟


نمی دونم فقط کنجکاو شدم


بپرس ناراحت نمی شم


تو مراد رو بخشیدی؟


سعی کردم اما نشد


پس دوست داری ببخشیش


اره دوست دارم اما نمی تونم


چرا؟


چون نمی تونم گذشته رو فراموش کنم هنوزم اون کابوس راحتم نمی زاره


کابوس ؟


اره از روزی که دفتر خاطرات عمه رو خوندم و همه چیز رو فهمیدم هر شب خواب می بینم عمه افسون کفنم کرده و گذاشتتم توی قبر و مراد داره روم خاک می ریزی این کابوس راحتم نمی زاره نمی زاره مراد رو ببخشم


به خودت فرصت بده به مرور زمان همه چیز درست می شه راستی ترنم یه سوال دیگه؟


مثل اینکه امشب کمر همت رو بستی که روحم رو اشفته کنی


نه خوب اگه ناراحت می شی نمی پرسم


نه بپرس شاید با پاسخ به سوالات خودمم راحت بشم و از این غمی که رو دلم سنگینی می کنه کم بشه


تو از اینکه دختری خوشحالی؟


اره خوشحالم اخه دختر بودن شجاعت می خواد دنیای دخترا زیباتر از دنیای مردا است


مگه دنیای شما چه رنگیه


همه رنگ برخلاف دنیای شما که دو رنگیه دنیای ما رنگارنگ دنیای شما فقط رنگ پول و شهرت داره اما دنیای ما رنگ عشق داره محبت داره شهرت داره عاطفه داره دنیای ما لبخند داره گریه داره


اما اشتباه می کنی دنیای ما هم همه ی این رنگا رو داره مثلا دنیای من به عنوان یه مرد رنگ عشق و لبخند داره مهر و عاطفه داره


واقعا یعنی تو عاشقی؟


معلوم که عاشقم عاشق کارم عاشق زندگیم عاشق دنیام


دیدی می گم دنیای ما از دنیای شما مردا قشنگتر حتی تعریف عشق هم از نظر ما متفاوت


چه تفاوتی


از نظر ما عشق یعنی تصاحب قلب ها یعنی یه قلبی رو تصاحب کنی و قلبت رو تصاحب کنن ما کار و زندگی مون رو دوست داریم اما عاشقش نیستیم عشق واسه ما مقدس تر از اونی که به کار نسبتش بدیم اما شما عشق رو به هر بی جانی نسبت می دین واسه شما دوست داشتن و عشق فرقی ندارن اما واسه ما متفاوتن


چه تعبیر زیبایی اما مردا هم عاشق می شن


اره اول عاشق می شن اما بعد از مدتی عشقشون تبدیل میشه به عادت اما زنا اگر عاشق شدن عاشق می میرن


لبخندی زد و گفت اما باور کن مردای هم هستن که عاشق می میرن


خوب در تمامی موارد استثنا داریم


امیدوارم روزی دیدت نسبت به مردا مثبت تر بشه


ترنم


بازم سوال داری


نه می خوام در موردت نظر بدم


می شنوم فقط اگه نظرت طوفانیم می کنه نگو


تو بر خلاف چیزی که نشون می دی تندیس مهر و عاطفه ای


اوه مرسی ولی هندونه ها رو نگه داره واسه شب یلدا ببری خونه خالت اینا با هم بخورین جای ما رو هم خالی کنین


مسخره نکن جدی گفتم


به هر حال ممنونم


با اجازه من برم بخوابم


خسته شدی


معلومه که خسته شدم یه ساعته دارم سخنرانی میکنم خوب فکم افتاد بابا


خیلی خوب برو به اون فکت استراحت بده من اگه رئیس جمهور بودم تو رو سخنگو دولت می کردم


کجاش و دیدی این فقط در مورد عشق بود در مورد سیاست اقتصاد علم فرهنگ هنر بهداشت تجارت و........... هر مشکلی داشتی بپرس واست سخنرانی کنم


چشم خانم سخنور شب خوش

شب بخیر

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
به اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم باز هم با همون کابوس لعنتی از خواب پریدم و کلی گریه کردم دم دمای صبح بود که دوباره خوابم برد تابش خورشید از پنجره اتاق صورتم رو قلقلک داد و باعث شد بیدار بشم بیرون رفتم پارسا خونه نبود روی میز اشپزخانه یادداشتی گذاشته بود


واسه ظهر فکر ناهار نباش ساعت 12 میام دنبالت بریم رستوران ناهار بخوریم از اون طرف می ریم ترمینال دنبال دایی اینا


تو دلم خندیدم و گفتم :پسره فکر کرده من بیکارم


گوشیم رو برداشت و واسش پیام فرستادم


ممنون از دعوتت اما من شرکتم تا ساعت 4 هم بر نمی گردم خونه


صبحانه رو خوردم و راهی شرکت شدم


هنوز روی صندلیم ننشسته بودم که فرشته وارد اتاق شد


سلام ترنم یالا زود تعریف کن ببینم دیشب چی شد خوش گذشت


اوه چه جورم رفت بودم حمالی تو خونش که شتر با بارش گم می شد مجبور شدم تا نصف شب نظافت چی بشم بعدشم دختر خاله جونش تشریف اورد که از خونه بیرونش کردم


مگه ازار داری ادای عروسای خبیث رو در میاری


نه من عروس خبیث نیستم اون مثل خواهر خونده های سیندرلا می موند دختره بی فرهنگ هر چی از دهنش بیرون اومد گفت منم بیرونش کردم با پارسا هم شرط کردم اون حق نداره پاشو بزار تو خونه ما وگرنه میزارم میرم


خوب حالا برو جلو تر ببینم دیگه چی شد


هیچی دستم و بریدم و پارسا پانسمان کرد


خوب دیگه دل شکستتو پانسمان نکرد


نه عزیزم ازین خبرا نبود دل دادن و قلوه گرفتن تعطیل


ای خاک تو سر بی ذوقت ای خدا یکی از این شوهر اجباریای خوشکل نسیب ما هم بگردان


الهی امین حالا برو بیرون تا به کارم برسم


صدای پیامک گوشیم مانع از رفتن فرشته فضول شد


پیام رو خوندم و با حرص گوشی رو پرت کردم رو میز


چی شد پارسا بود


اره بی شعور


خوب چی گفت که اتیش گرفتی


پیشنهاد داد ظهر با هم بریم رستوران منم گفتم نمی تونم شرکتم حالا می گه خوب مجبورم با خاله اینا برم اگه نظرت عوض شد بگو تا خبر شون نکنم


خوب خر تو هم بگو نظرم عوض شد


اخه کارای شرکت مونده


یه ساعت می ری زود بر می گردی اینجا هم که کار ضروری و فوری وجود نداره


اخه پر رو می شه


این پرو بشه بهتره یا تو سوژه و مسخره دست زهره شی


ای بمیره این زهره که زندگی رو واسم کرده زهر مار


خوب الا بهش زنگ بزن


باشه تو برو به کارت برس


یعنی در حضور من نمی تونی صحبت کنی


با حالت مسخره ای جواب دادم نه در حضور تو نمی تونم صحبت کنم نیست می خوام قربون صدقش برم


ولی خدایی خیلی خری ترنم پسر به این ماهی واسه چی بهش دل نمی بندی و بهش تکیه نمی کنی اخه کی بهتر از پارسا هم خوشکل هم خوش هیکل


خوب اگه به این چیزاست که میرم یه مجسمه خوشکل و خوش تراش می خرم میزارم تو خونم بشه شوهرم اخه فرشته به این چیزا که نیست


خوب اگه رفتاری هم نگاه کنیم به خدا خیلی خوب مهربان باگذشت


منی که یه مدت باهاشم اینا رو نفهمیدم جنبعالی از کجا تشخیص دادین


خوب بهش میاد


ای دختر ساده ولی فرشته یه مشکل بزرگتر هم هست


چی؟؟


اون تا یه سال دیگه میره اون وقت من می مونم و یه دل عاشق


اگه تو بخوای نمی ره


من چیکارم


خوب عشق و عاشقی جاده دو طرفه است یعنی اگه اونو بخوای اونم تو رو می خواد در ضمن فراموش نکن اون شوهرت تا وقتی طلاق نگیری اون نمی تونه بدون تو بره یه کشور دیگه زندگی کنه اگر هم رفت می ری دادگاه ازش شکایت می کنی برش می گردونی


من عشق زورکی رو نمی خوام راستش رو بخوای از وقتی نسبت به زهره حساس شدم فکر می کنم یه حس مالکیت نسبت به پارسا پیدا کردم


خوب معلومه که مالکشی در هر صورت فعلا شوهرت


فرشته نمی خوام بهش دل ببندم عشق راه سختی داره نمی خوام مسافر این جاده شم


به خواست تو نیست اگه قسمت باشه باید بری

خیلی خوب تا خدا چی بخواد حالا پاشو تا به پارسا زنگ بزنم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:01
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
فرشته رفت شماره شرکت پارسا رو گرفتم خودم هم کرم داشتم بجای شماره گوشی عمدا شماره دفتر رو می گرفتم تا از کارش سر در بیارم ببینم منشیش کی و الان کی پیشش جلسه داره یا نه
بعد از چند بار بوق زدن خانم جوانی جواب داد
بله بفرمایید
سلام خانم اقای پیرو هستن
بله
لطفا وصل کنین
اما ایشون مهمان دارن اجازه وصل کردن تلفن رو ندارم اما اقای سرشار تشریف دارن وصل کنم
نه با خودشون کار دارم
فضولیم گل کرده بود ببینم مهمونش کیه نکنه زهره باشه
متاسفم خانم اگه پیامی دارین بگین بهشون می رسونم
نه بعدا تماس می گیرم
تلفن رو قطع کردم و شماره گوشیش رو گرفتم چند تا بوق خورد اما تلفن رو جواب نمی داد دیگه می خواستم قطع کنم که صداش رو شنیدم
به به خانم عجبی یادی از ما کردین
سلام
سلام به روی ماهت
ببخش مزاحمت شدم
مزاحم چیه شما مراحمی
می خواستم بگم نظرم عوض شد همراهیت میکنم
چه عالی خوب من ساعت 2 می ام دنبالت
می خوای از گرسنگی منو بکشی تا 2 که من تلف شدم
نه خانم همچین قصدی ندارم اما تا قبل از 2 نمی تونم بیام اخه الان جلسه دارم زودتر از 2 هم فکر نمی کنم تموم بشه
الان مهمون داری ؟
اره چند تا از سهام دارا هستند
خیلی خوب پس من مزاحت نمی شم 2 منتظرتم راستی دایت اینا چه ساعتی میان؟
تقریبا 4
خیلی خوب فعلا خداخافظ
خدا به همرات
از اینکه پارسا صمیمیت بیشتری نشون می داد خوشحال بودم
تا ساعت 2 به کارام رسیدم درست راس ساعت صدای تلفنم بلند شد خانم محمدی بود که گفت اقای پیرو تشریف اوردن
راهنمایشون کنید
پارسا با ابهت مثل همیشه وارد شد
سلام
سلام خسته نباشی
مرسی شما هم
اماده ای بریم
اره بریم
پایین رفتیم
ترنم ماشینت رو بزار بمونه با هم می ریم
باشه
به سمت ماشینش رفتم در رو باز کردم و سوار شدم
خوب کجا بریم
من مهمانم هرجا که میزبان ببره
لبخندی زد و راه افتاد بی اراده نگاهم به صورتش افتاد
ترکیب صورتش زیبا و دوست داشتنی بود واقعا من چه طور می تونستم حسی به این مرد نداشته باشم
خانم بهاری میشه لطف کنی جهت نگاهتو تغییر بدی اخه این جوری به من زل زدی فکر می کنم خدای نکرده صورتم عیب ایرادی داره
نه نترس خدا تو این مورد واست کم نزاشته
از تعریف سربستت ممنونم
خواهش می کنم
ترنم دوست داری سر راهمون یه سری به خاله و زهره بزنیم
رگ خوابم رو پیدا کرده بود و مدام دست می ذاشت رو نقطه ضعفم
من همین جا پیاده میشم شما هم برید خاله و دختر خالتون رو همراهی کنید
ا ترنم حال گیری نکن دیگه شوخی کردم
مگه من با تو شوخی دارم
تو که با من نه ولی من با تو اره
مشکل از منه که زیادی بهت رو دادم تو هم یه ریز می تازونی پیاده شو با هم بریم اقای مهندس ببین پارسا چراشو نمی دونم اما از زهره خیلی بدم می اد امیدوارم اینو پای علاقه ی من به خودت نزاری چون می دونی از این خبرا نیست پس یادت باشه تحت هیچ شرایطی چه شوخی چه جدی پای زهره رو وسط نکش که طوفانی میشم
چشم حالا دیگه مهربون باش و امروز رو زهر مارمون نکن
پس قول دادی دیگه
اره بابا می خوای دوتا شاهد هم بیارم
نه لازم نیست چه گواهی بهتر از خدا
خوب ترنم خانم حالا داشپرت رو باز کن
چیزی لازم داری؟
تو باز کن

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:02
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
در داشپرت رو باز کردم کادوی کوچکی درونش بود گفت


برش دار مال تو


کادو رو دراوردم و داشپرت رو بستم


مناسبتش؟


مگه مناسبت می خواد


اره دیگه همین جوری که نمی شه


کار نشد نداره دیدم دیروز کلی زحمت کشیدی دادم اینو واست گرفتن


دادی اینو واسم گرفتن!


اره به منشی شرکت گفتم واست یه چیزی بگیره اینو گرفت حالا بازش کن ببینم خوشت می اد


حالم داشت بهم می خورد در داشپورت رو باز کردم و کادو رو توش گذاشتم و بستم


قبولش نمی کنی؟


جوابش رو ندادم


حداقل بگو چرا؟


واسه اینکه کادو وقتی کادوست که خودت بخری و واسش وقت بزاری


چه فرقی می کنه؟


خیلی فرق می کنه تو فکر می کنی ادما واسه چی از اینکه کسی واسشون هدیه بگیره خوشحال میشن؟ مطمئنا واسه این نیست که به کادوی همدیگه نیاز دارن


منم همچین جسارتی نکردم


مستقیما نه اما کارت همین معنی رو می ده


کادو واسه این ارزش داره که یه نفر وقتش رو بزاره فکرشو احساسشو بکار بندازه ببینه چی پاسخ گوی محبت طرف مقابلشه اون وقت گذاشتن که اهمیت داره نه خود کادو


من تا به حال خودم واسه کسی کادو نگرفتم یعنی تا به حال از این دید به هدیه نگاه نکردم


چشمها را باید شست جور دیگر باید دید


چشم سعی خودمو می کنم به شرطی که تو هم کمکم کنی


در یه رستوران شیک نگه داشت با هم وارد شدیم گوشه ای دنج رو انتخاب کرد و نشستیم


چه جای قشنگیه تا حالا اینجا نیامدم؟


جدی چه خوب


منو رو به دستم داد و گفت: انتخاب کن


بدون اینکه منو رو باز کنم گفتم


من کباب برگ می خورم


پارسا گارسن رو صدا زد و گفت :یه پرس برگ و یه پرس جوجه با استخوان


نوشیدنی؟


دوغ لطفا


گارسن که رفت بلند شدم و به سمت میز سالاد رفتم و مقداری کشیدم و به سمت میز برگشتم


پارسا بشقاب رو وسط کشید و گفت :تنها تنها که نمی چسبه


برم واست بیارم


نه همین کافی وشروع کرد من رو تو خوردن سالاد همراهی کرد


دقایقی بعد غذا اوردن


پارسا گفت ای کاش اینم یه پرس سفارش می دادیم اخه با تو خوردن خیلی می چسبه


من رو مظلوم گیر اوردی همه سالاد رو خودت خوردی می خوای بهت نچسبه


اخه قبلا یه بار با زهره هم غذا شدم اما کوفتم شد دیگه توبه کرده بودم با کسی هم غذا شم اما امروز کاری کردی که توبه خودم رو بشکونم


مثل این بود که شمشیر به قلبم زدن نمی تونستم غذا بخورم و با غذام بازی می کردم


چرا با غذات بازی می کنی؟


میل ندارم


تو که تا یه دقیقه پیش اشتها داشتی


از حال و هوای شکم منم خبر داری وقتی میگم میل ندارم یعنی میل ندارم


دست از غذا خوردن کشید و گفت


چی شد باز برزخ شدی؟


خوب میگم میل ندارم چرا سین جیم میکنی؟


خوب پس پاشو بریم


تو که چیزی نخوردی


مگه تو میزاری اشتها ادم رو کور می کنی


خیلی خوب بشین منم می خورم


اگه اینجوری پس بفرما یید


به هر سختی بود غذا رو خوردم غذای خوش مزه ای بود

با هم از رستوران خارج شدیم

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:02
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
با هم از رستوران خارج شدیم
می ری شرکت یا خونه؟
خونه دیگه
پس تو رو برسونم برم دنبال دایی اینا
باشه
تا خونه تقریبا سکوت بینمون حکم فرما بود
جلوی در نگه داشت
ممنون نهار خوبی بود
اما فکر نکنم بهت خوش گذشته باشه
نه چرا این طوری فکر می کنی؟
چون همین طوریه ترنم معذرت می خوام که دوباره حرف زهره رو پیش کشیدم قصد ناراحت کردنتو نداشتم
اما من ناراحت نشدم
ترنم خانم اصلا درغگوی خوبی نیستی
بدون هیچ حرفی پیاده شدم یه لحظه دلم سوخت که ناهار رو براش زهره مار کردم به همین دلیل برگشتم و لبخند زنان گفتم
مواظب خودت باش
اونم لبخندی به صورتم پاشید و رفت
بالا رفتم لباسم رو عوض کردم و یه چرت کوتاه زدم 2 ساعت بعد همراه با دایی و زندایش برگشت
به استقبالشون رفتم با دایی احوال پرسی کردم و زن دایی رو در اغوش کشیدم اوناهم مثل خانواده پارسا مهربون بودن به زن دایی کمک کردم تا راحت تر حرکت کنه
دعوتشون کردم که بالا بیان اما دایی مخالفت کرد و خواست اونا رو به خونه ای که براشون اماده شده بود ببریم
زندایی رو به اتاقش منتقل کردم و کمک کردم روی تخت دراز بکشه راه طولانی بود و مطمئنا زن دایی خسته شده بود
خسته این ؟
اره دخترم داغون شدم
پس من برم تا کمی استراحت کنین
ممنون
از اتاق بیرون اومدم و به طبقه بالا رفتم چای و شیرینی رو که اماده کردم پایین اومدم تا از دایی پذیرایی کنم دایی که براندازم می کرد رو به پارسا گفت : چه خوش شانسی پسر قدیما مردم خون بس که می گرفتن نمی شد نگاشون کرد تو که فرشته نسیبت شده
پارسا هم نگاهی خریدارانه به من کرد و گفت: ترنم جواهره دایی
معلوم دایی چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
این نظر لطف شماست
منکرش بی انصافه دخترم
خجالتم ندین بفرمایید چای و شیرنی میل کنید با اجازتون من می رم واسه شام تدارک ببینم
پارسا-ترنم بیا بشین از بیرون شام سفارش می دم
نه خودم شام رو حاضر می کنم واسه مریض غذای خونگی بهتره
نمی دونم چرا مهر زندایش به دلم نشسته بود و دوست داشتم بهش کمک کنم
به طبقه بالا برگشتم مشغول طبخ غذا شدم واسه زندایی سوپ درست کردم و واسه بقیه لوبیا پلو با ماهی چون دیدم هنوز تا موقع شام وقت هست سالاد هم درست کردم مشغول تزئیین سالاد بودم که سنگینی نگاه پارسا رو حس کردم
چیزی لازم داری؟
پارسا-نه اومدم ببینم کمک نمی خوای
نه ممنون همه چیز حاضر
پارسا-بریم پایین یا بگم بیان بالا
هر جور راحتن واسه من فرقی نمی کنه
پارسا-اشپزی رو دوست داری؟
چه طور؟
اخه با حوصله و علاقه اشپزی می کنی
لبخندی زدم و پارسا بدون هیچ حرفی رفت کار سالاد هم تموم شد بود که پارسا برگشت
میان بالا
خیلی خوب الان میز و می چینم پارسا خواست کمکم کنه که اجازه ندادم و خواستم پایین پیش دایی باشه تا صداشون کنم
غذا رو با سلیقه چیدم یادش بخیر عمه گیسو همیشه می گفت یه خانم خوب باید دو اصل رو رعایت کنه اول اینکه با عشق غذا درست کنه تا غذاش خوش طمع وخوشمزه بشه و دوم اینکه باید تمام سلیقش رو تو کشیدن غذا و چیدن میز به کار ببره چون میز زیبا اشتها ادم رو تحریک می کنه و مجبورش می کنه که حتما غذا رو بخوره اینجوری که شوهر ادم هیچ وقت هوس غذای بیرون نمی کنه
میز رو زیبا و با سلیقه چیدم درست همون جور که عمه گفته بود اولین باری بود که تمام اصول عمه رو پیاده می کردم و بی صبرانه منتظر نتیجش بودم پارسا رو صدا زدم چند دقیقه بعد همراه دایی و زن دایی بالا اومدن

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hapoo_6 آفلاین


كاربر نيمه حرفه ای
ارسال‌ها : 997
عضویت: 19 /5 /1391
محل زندگی: کاشون
سن: 17
شناسه یاهو: Hapoo_6@yahoo.com
تشکرها : 16
تشکر شده : 217
ترنم زندگی | godness کاربر انجمن نودهشتیا
صندلی رو کنار کشیدم تا زن دایی بشینه پارسا ماتش برده بود فکر کنم در ذهنش نمی گنجید که عورضه ی این کار رو هم داشته باشم


دایی - به به چیکار کردی دخترم راضی به زحمتت نبودیم


خواهش می کنم چه زحمتی


زن دایی-خوش به حال ساغر که همچین عروسی داره


دایی-بگو خوش به حال پارسا که همچین فرشته ای داره


پارسا هم نشست برق رضایت از چشماش می بارید شام رو با اشتها هر چه تمام تر خوردن


زن دایی-ممنون دخترم سوپ فوق العاده خوشمزه ای بود دست پختت حرف نداره


دایی-لوبیا پلوت هم عالی بود باید بیا روستا یه کلاس اشپزی واسه خانم های ده بزاری


پارسا هم تشکر کرد بی ذوق این همه که دایی و زن دایش تعریف کردن اون یک کلمه هم حرف نزد


میز رو جمع کردم و ظرف ها رو داخل ماشین ظرف شویی گذاشتم چای ریختم و از پارسا خواستم که بیاد چای رو ببره


1 ساعت دور هم نشستیم که دایی و زن دایی پایین رفتن تا استراحت کنن بعد از رفتن اونا پارسا رو به روی تلوزیون نشست و مشغول تماشای فوتبال شد بازی رئال مادرید و بارسلونا بود ذوق کردم پارسا کانال رو عوض نکن


مگه فوتبال دوست داری


اوه چه جورم


رفتم و روی مبل نشستم تا فوتبال تماشا کنم


پارسا-حالا کدوم وری هستی؟


معلومه دیگه بارسلون


پارسا-اما من طرفدار رئالم


از بس کج سلیقه ای


پارسا-خانم راست سلیقه بلند شو برو تخمه بیار که اینجوری صفا نداره


خیلی رو داری من خسته ام خودت پاشو بر هر چی می خوای بردار بیار


پارسا بدون اعتراض دیگری بلند شد و به سمت اشپزخانه رفت و کمی بعد با تخمه برگشت


با هم فوتبال رو تماشا کردیم اخر هم بازی مساوی تموم شد و خورد تو ذوقم


بلند شدم که برم بخوابم پارسا صدام زد


ترنم


بله


امشب خیلی زحمت کشیدی ممنونم


خواهش می کنم

صبح زود از خواب بیدار شدم پارسا همیشه زودتر از من از خواب بیدار می شد و می رفت اما حالا با خیال راحت خوابیده بود مطمئن شدم خوابش برده اخه دیشب تا نصف شب بیدار بودیم و فوتبال تماشا می کردیم در اتاقش که نیم باز بود را هل دادم در بیشتر باز شد پارسا با نیم تنه برهنه بالشی زیر شکم گذاشته بود و روی شکم خوابیده بود به سمتش رفت اروم صداش زد اما نه بیدار نمی شد با اکراه و اجبار دستم رو پیش بردم و شانه اش رو تکان دادم از خواب پرید

امضای کاربر :
شنبه 21 مرداد 1391 - 19:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group