تعداد بازدید 35
|
نویسنده |
پیام |
admin
administrator
ارسالها : 2893
عضویت: 31 /4 /1391
تشکرها : 2477
تشکر شده : 2913
|
داستان طنز"مسافر اتوبوس"
یکی از دوستام تعریف می کرد : “با اتوبوس از یه شهر دیگه داشتم میومدم یه بچه ء ۵-۶ ساله رو صندلی جلویی بغل مامانش یه شکلات کاکایویی رو هی میگرف طرف من هی میکشید طرف خودش. منم کرمم گرفت ایندفعه که بچه شکلاتو آورد یه گاز بزرگ زدم!بچه یکم عصبانی شد ولی مامان باباش بهش یه شکلات دیگه دادن.خیلی احساس شعف میکردم که همچین شیطنتی کردم.
یکم که گذشت دیدم تو شکمم داره یه اتفاقایی میوفته.رفتم به راننده گفتم آقا نگه دار من برم دستشویی.
خلاصه حل شد.یه ربع نگذشه بود باز همون اتفاق افتاد.دوباره رفتم…سومین بار دیگه مسافرا چپ چپ نیگا میکردن.
اینبار خیلی خودمو نگه داشم دیدم نه انگار نمیشه رفتم راننده گفت برو بشین ببینیم توام مارو مسخره کردی…
رفتم نشستم سر جام از مامان بچه پرسیدم ببخشید این شکلاته چی بود؟
گفت این بچه دچار یبوسته، ما روی شکلاتا مسهل میمالیم میدیم بچه میخوره!!!خلاصه خیلی تو مخمصه گیر کرده بودم.خیلی به ذهنم فشار آوردم بالاخره به خانومه گفتم ببخشید بازم ازین شکلاتا دارین؟گف بله و یکی داد..رفتم پیش راننده گفتم باید اینو بخورین. الا و بلا که امکان نداره دستمو رد کنین.خلاصه یه گاز خوردو من خوشحال اومدم سر جام . ده دقیقه طول نکشید راننده ماشینو نگه داشت!!!منم پیاده شدم و خوشحال از نبوغی که به خرج دادم! یه ربع بعد باز ماشینو نگه داشت…! بعد منو صدا کرد جلو گفت این چی بود دادی به خورد من؟ گفتم آقا دستم به دامنت منم همین مشکلو داشتم! کار همین شکلاته بود!شما درکم نمیکردین! خلاصه راننده هر یه ربع نگه میداشت منو صدا میکرد میگفت هی جوون! بیا بریم!
نتیجه اخلاقی : وقتی دیگران درکتون نمی کنند ، یه کاری کنید درکتون کنند.!!!
امضای کاربر : بنام خدایی که در همین نزدیکیهاست ...
|
|
یکشنبه 29 مرداد 1391 - 18:25 |
|
تشکر شده: |
|
|
setareh
کاربر حرفه ای
ارسالها : 2832
عضویت: 17 /5 /1391
سن: 22
تشکرها : 382
تشکر شده : 1120
|
داستان طنز"مسافر اتوبوس"
چه کار خوبی کرد.
امضای کاربر : انکه میروند نمیفهمد اما انکه بدرقه میکند خوب میداند کاسه ی اب معجزه نمیکند.
|
|
یکشنبه 29 مرداد 1391 - 19:45 |
|
shazdekuchulu
کاربر حرفه ای
ارسالها : 1200
عضویت: 5 /6 /1391
محل زندگی: تهران
تشکرها : 1088
تشکر شده : 837
|
داستان طنز"مسافر اتوبوس"
افرین من اگه بودم تو اون شرایط هیچی به ذهنم نمیرسید
امضای کاربر : بچه فال فروشی را پرسیدم چه میکنی؟
گفت به انان که در امروز خود مانده اند فردا می فروشم
|
|
یکشنبه 05 شهریور 1391 - 22:38 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.